حدیث عشق

حدیث عشق

سلام برشهدا
حدیث عشق

حدیث عشق

سلام برشهدا

خاطره ای ازشهیدمهدی باکری


سال پنجاه ودوتازه دانشجوشده بودم.تقسیممان که کردند،افتادم خوابگاه شمس تبریزی.آب وهوای تبریزبهم نساخت،بدجوری مریض شدم.افتاده بودم گوشه ی خوابگاه.یکی ازبچه هابرایم سوپ درست می کردوازم مراقبت می کرد.هم اتاقیم نبود.خوب نمی شناختمش.اسمش راکه ازبچه هاپرسیدم،گفتند:مهدی باکری

 

                   خاطره ای ازشهیدمهدی باکری

نظرات 1 + ارسال نظر
کاترین سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 10:11

لااااااااااااااااااااااایک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.